صحبتِ جانانه



این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم،  دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.

به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل نه ی او درشت تر شده و دیگر در دامن او جا نمی شوی ولی همچنان و همچنان تمام قلب او تمام قد هوای تو را دارد، و به من از این حیث که قلبم آکنده از عشق بنده ای از بندگان خداست، که روح ش و جسمش و جانش همه و همه در دست خداست و از اوست و به او باز می گردد، فقط اینجا من محملی برای بالیدن او شده ام، رحمم محل نزول رحمت خدا به اوست، دامن و آغوشم مأمنی برای پناه گرفتن تن نازک بنده ی نو عهد خدا می شود، با دست و آغوش من شمه ای از عشق خدایش به او چشانده می شود، و قلبم شهود می کند کمی از اینهمه عشقی که او به بنده ای از بندگانش دارد. همان خدایی که ما را با عشق خودش که مابین ما جاری کرده می آزماید، باشد که حق رابطه ها را ادا کنیم.


سلام:)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تلنگر ثانیه ها sahele144 تولید و فروش انواع ساندویچ پانل , ورق رنگی الوزینگ و گالوانیزه دلنوشته های یک جوان در دهه سومش دست نوشته های بچه مثبت/مهرداد اخبار هنرمندان سایت رسمی الهه فاخته Advertising and Marketing in simple words یک فراکاو بیستمین فراخوان ملی پرسش مهر